«آنا گاوالدا» رماننویس فرانسوی از نویسندگانی است که طی چند سال اخیر توانسته به یکی از پرمخاطبترین نویسندگان در ایران و جهان تبدیل شود. اکثر داستانهای او رگههایی عاشقانه دارند و در آنها تصاویر رمانتیک از روابط زن و مرد در جوامع امروزی ارائه میشود. تأکید نوشتههای او بر نیازهای عاطفی و خلاءهای ارتباطی انسان معاصر است.
کتاب «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» شامل دوازده داستان کوتاه است که در سال ۱۹۹۹ منتشر شد. داستانهایی که ساده و روان نوشته شده برای هر مخاطبی قابل درک است. در هر داستان، عشق همچون زندگی موضوع اساسی است؛ عشقی که هم دلانگیز و اسرارآمیز و هم دردآور و صدمهزننده است. اکثر این داستانها روایتگر زنهای تنهایی است که حتی در جمع نیز احساس تنهایی میکنند. زنهای او با زبان پراحساس و سیمای درونگرایی که دارند، راویهایی صادق و قابل اعتمادند اما هیچکدام از این ویژگیها، دغدغههای عمیق و نیازهای آنها را پاسخ نمیدهد. داستانهای این کتاب، روایتگر روزمرگیهایی است که هم تلخ و گزندهاند و هم روشن و رو به امید. عنوان این دوازده داستان عبارتند از: در حال و هوای سنژرمن، سقط جنین، این مرد و زن، اپل تاچ، آمبر، مرخصی، حقیقت روز، نخ بخیه، پسر کوچولو، سالها، تیکتاک و سرانجام.
روزنامهی ماری فرانس دربارهی این کتاب نوشته است: «داستانها هم خارق العادهاند، هم گزنده و در عین حال، غمانگیز. گلی زیبا با خارهای زیاد.»
این کتاب با ترجمههای «الهام دارچینیان» انتشارات قطره، «ناهید فروغان» نشر ماهی و «سولماز واحدی کیا» نشر کولهپشتی به چاپ رسیده است.
سودابه امیری
۲۰۰ صفحه - رقعی (شومیز) - چاپ ۱۵ - ۱۰۰۰ نسخه ISBN: ۹۷۸-۹۶۴-۳۴۱-۶۱۱-۹
تاریخ نشر:۹۴/۰۷/۲۶ قیمت :۱۱۰۰۰۰ ریال
ارسال دیدگاه
darya
مجموعهای داستان کوتاه از آنا گاوالدا بود که همونطور که پشت جلدش نوشته محور اصلی داستانها عشقه.
1399-01-10اگه بخوام راستشو بگم اصلا کتاب موردعلاقهی من نبود؛ حتی یه جاهایی با خودم میگفتم: این چرت و پرتا چیه نوشته؟
فقط داستان سقط جنینشو دوست داشتم احتمالا به خاطر احساسات مادرانهای که توصیف کرده بود.
عجیبه که چهطور نویسندهی این کتاب نویسندهی کتاب با هم بودن هم هست البته ترجمه هم خیلی تاثیر داره. متاسفانه از ترجمهی این کتاب اصلا راضی نبودم اگه خواستید بخونید سعی کنید ترجمهی دیگهای پیدا کنید.
golbahar_bookish
اولین باره که به این سبک،داستان میخونم ولی حقیقتا لذت بردم خیلی برام جالب بود.داستان های کوتاه اما پراز حرف...هریک از داستان ها برشی از زندگی یه آدمی بود که این اتفاق ها ممکنه برای هرکسی بیفته...از این مجموعه داستان بیشتر داستان سقط جنین،آمبر،سرانجام و حقیقت رو دوست داشتم.داستان حقیقت فکر میکنم خیلی عبرت انگیزه
1399-01-03golbahar_bookish
همسرم در این باره هذیان میگوید و دیگران هم هرچی میخواهند میگویند چون نمیدانند چه بگویند.
1399-01-04golbahar_bookish
با من درباره ی نوشتنم طوری صحبت میکنند انگار درباره ی مرض مقاربتی مسری حرف میزنند
1399-01-04golbahar_bookish
مرا به خاطر اندامم دوست نداشته باشید؛مرا بخاطر جوهر حقیقی وجودم دوست بدارید.
1399-01-04golbahar_bookish
دست نوشته ام از این پس میان دستان زیباترین دختر دنیاست.
1399-01-04کمی تسکین می یابم.
golbahar_bookish
دست نوشته ام از این پس میان دستان زیباترین دختر دنیاست.
1399-01-04کمی تسکین می یابم.
golbahar_bookish
سال ها باور داشتم این زن بیرون از زندگی من بوده است.شاید نه خیلی دور اما بیرون از زندگی من.
1399-01-02golbahar_bookish
به زودی بیست ساله میشود.سن امیدوار کننده ای که آدمی باور دارد همه چیز امکان پذیر است.سن احتمالات و توهمات بسیار و نیز سن ضربه دیدن ها و شکستن ها.
1399-01-02golbahar_bookish
اگر آدمی مثل تو به زندان برود چه چیزی درست میشود؟هان،بگو چه فایده ای دارد؟
1399-01-02golbahar_bookish
اگر آدمی مثل تو به زندان برود چه چیزی درست میشود؟هان،بگو چه فایده ای دارد؟
1399-01-02golbahar_bookish
به خود میگویم اگر همه چیز را ریز به ریز تعریف کنی،اگر حواست را جمع کنی،درپایان وقتی آنچه را نوشته ای بخوانی میتوانی برای دوثانیه فکر کنی که احمق داستان غیر توست و ان گاه شاید بتوانی بی طرفانه درباره ی خودت قضاوت کنی،شاید.
1399-01-02golbahar_bookish
نه،نه خودت را کادو نکن.
1399-01-02golbahar_bookish
از جشن تولد خوشم نمی آید فکر میکنم دیگر بزرگ شده ام
1399-01-02golbahar_bookish
هربار کاری میکنم یاد برادرم می افتم و هربار که یاد برادرم می افتم در می یابم او این کار را بهتر از من انجام می داد.
1399-01-02golbahar_bookish
دستش را روی دستهایم گذاشت،آنها را نگاه کرد گویی نخستین بار بود دستهایم را می دید.
1399-01-02golbahar_bookish
توده ی عکس هایش را باز کردم و جز دست هایم هیچ ندیدم.صدها عکس سیاه و سفید که جز دست هایم هیچ نشان نمی دادند.
1399-01-02golbahar_bookish
به من لبخند زد نه مانند دخترانی که معمولا به من لبخند میزنند چون خوشحالند که نگاهشان میکنم.
1399-01-02طوری لبخند زد گویی میخواست لذت ببرم.
golbahar_bookish
گاهی نگاهی به یک مجله ی مبتذل قدیمی نگاه می اندازم. از ان مجله ها که تو به سطل زباله می اندازی،ممکن است روی یکی از آنها عکس مدل با زنی در آغوشم ببینی.
1399-01-02golbahar_bookish
این را میگویم چون حقیقت دارد.سی و هشت سال دارم و تقریبا همه چیز زندگی ام را فراموش کرده ام.همه ی دخترها و همه چیز دیگر
1399-01-02golbahar_bookish
به او میگویم دلم مانند یک زنبیل بزرگ خالی ست.زنبیل بی اندازه جادار است.میتوان بازاری درونش جا داد با این همه درونش خالی خالی است.
1399-01-02golbahar_bookish
من شبیه شخصیت های فیلم کمدی هستم:دختری نشسته روی نیمکت با اعلانی روی گردنش به مضمون "من عشق میخواهم" و اشک هایی که چون دو رود از هر گوشه چشمش جاری میشود.خود را این گونه میبینم تو از چه حرف میزنی؟
1399-01-02golbahar_bookish
من شبیه شخصیت های فیلم کمدی هستم:دختری نشسته روی نیمکت با اعلانی روی گردنش به مضمون "من عشق میخواهم" و اشک هایی که چون دو رود از هر گوشه چشمش جاری میشود.خود را این گونه میبینم تو از چه حرف میزنی؟
1399-01-02golbahar_bookish
من شبیه شخصیت های فیلم کمدی هستم:دختری نشسته روی نیمکت با اعلانی روی گردنش به مضمون "من عشق میخواهم" و اشک هایی که چون دو رود از هر گوشه چشمش جاری میشود.خود را این گونه میبینم تو از چه حرف میزنی؟
1399-01-02golbahar_bookish
من شبیه شخصیت های فیلم کمدی هستم:دختری نشسته روی نیمکت با اعلانی روی گردنش به مضمون "من عشق میخواهم" و اشک هایی که چون دو رود از هر گوشه چشمش جاری میشود.خود را این گونه میبینم تو از چه حرف میزنی؟
1399-01-02golbahar_bookish
ابتذال روح،چیزی نگفتنی است
1399-01-02golbahar_bookish
همیشه میدانست شوهرش به او خیانت میکند و حالا میداند اگر دیگر اینکار را نمیکند نمیخواهد پول خرج کند، مساله،مساله ی پول است.
1399-01-02golbahar_bookish
به قوطی کنسرو تخیلاتم لگد میزنم.
1399-01-02از تلفن های همراه بیزارم،از ساگان بیزارم،از بودلر،از همه ی این حقه بازها بیزارم.
از غرور خویش بیزارم.
golbahar_bookish
نمیتوانستی تلفن لعنتی ات را بعدا وارسی کنی
1399-01-02،دست کم بعد از عشق باختن بامن؟
golbahar_bookish
چه کار مهمتر از دریافت لطف زنانه ی من بود ان هم زنی این طور رام؟
1399-01-02golbahar_bookish
به ناگاه همه حواسم را باز می یابم.
1399-01-02خیانت.
قدرنشناسی.
پس من بدبخت اینجا چکار میکنم!!!
golbahar_bookish
در این فکر است که همسرش اورا هیچگاه دوستش نداشته که فرزندی ندارد
1399-01-02golbahar_bookish
گویی منتظر مرگ است و طی این رفت و آمدهای تمام نشدنی پایان هفته همیشه غمگین است
1399-01-02golbahar_bookish
اسم زن ماتیلداست.زیباست اما به خوبی از چهره اش پیداست هرگونه میل به زندگی از وجودش رخت بربسته.
1399-01-02golbahar_bookish
از اینکه احساس کند دیگران اهمیتی به حرفهایش نمی دهند متنفر است.
1399-01-02golbahar_bookish
من هم میتوانم روزی بچه دار شوم؟...می گویند خوشبختی می آورد.
1399-01-02golbahar_bookish
همین که میفهمند حامله اند،بی درنگ دریچه هارا میگشایند،دریچه های عشق،عشق،عشق.
1399-01-02و دیگر ان ها را نمیبندند.
golbahar_bookish
زن ها احمق اند،زن هایی که بچه میخواهند.
1399-01-02ان ها احمق اند.
golbahar_bookish
این کتاب رو فقط داستان اولی ازش خونده بودم و رهاش کرده بودم.الان تو چالش #کتاب_ناتمام تمومش کردم :)
1399-01-02